نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

دل من جعبه سیاه است

                                     پر از عشق و خموش

 اسم تو رمز  سپید است

                                    بگوی  و  بگشای

 

#زهره

 



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: برچسب‌ها: دل من جعبه سیاه است , زهره , کبرا روشنائی ,
:: بازدید از این مطلب : 41
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

شعر خوانی من

 برای شعر خوانی،

من

روش جالبی دارم

هر وقت

هوای تو به سرم میزند

سراغ چشمانت میروم

زل میزنم به عکست

 تک تک غزلهایت را

میخوانم

با شیوه خاص  خودم

 با نگاه نمیخوانم

لب خوانی هم نمی کنم

آهسته هم نمیخوانم

 

با دقت میخوانم ،

با صدای بلند

با تمام احساسم

با تمام عشقم.

طوری که حنجره ام،

          تارهای صوتی ام

 گوش های مشتاقم

رگ و پوستم

 

تااااااااااا 

  تمام ذرات وجودم

تا سرتا پا، پا تا سرم

از واژه هایی که با نظم

کنار هم چیده ای

لذت ببرند

تا

هیجان

در تک تک رگ‌هایم

و تمام وجودم

 بدود

تا

اوج بگیرم

بالا بروم

  آنقدر بالا که در آبی آسمان

چون بادبادکی سبک

 به هر طرف که بخواهم بروم

سبک تر از پر کاه،

          سبک تر از حباب

 سبک تر از هوا

بالا

بالاتر

آن‌قدر بالا که باز هم گم شوم.

نا پدید و بی نشان

و چه زیباست

 این گم شدن!

چه لذت غیر قابل وصفی دارد!

 

تازه

در این گم شدن ها

خودم را پیدا میکنم.

 راحت و آسوده،

به هر چه دلم میخواهد

می رسم.

آنقدر در آبی آسمان خیالت

در تمام راه‌های پر پیچ و خم،

به دنبال یادت می دوم،

می روم، پرواز می‌کنم

تا

سیر میشوم،

سیراب میشوم

و

عطشی که از تو دارم

آرام میشود

آرام میشوم.

 

 دوباره

 روی امواج زیبای اشعارت

سوار میشوم.

باز دوباره خوانی میکنم

دوباره  

 دوباره 

 

                     دوباره

آهسته فرود می آیم.

با طلوعت

طلوع میکنم

تا

 با غزلی از باغ سبز نگاهت

دوباره اوج بگیرم،

پرواز کنم

گم شوم ،

پیدا شوم،

رشد کنم.

بزرگ شوم

 

کبرا روشنائی (زهره)

 



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته‌ها , ,
:: برچسب‌ها: کبرا روشنائی , زهره , ,
:: بازدید از این مطلب : 59
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 20 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

دعا میکنم..... دعا کن...

 

دعا میکنم

روزی برسد

که دستان مردانه ات دستم را بگیرد

دعا کن

دست در دست هم رهسپار شویم

نفسهایت چونان باد... شبیه نفسهای صبح

توشه راهم باشد

دعا میکنم

آرام و ممتد،قدم به قدم

تا عمق  غروب برویم

تصویری از من و تو

نقش بندد در اقصای مغرب

در صورت ماهتاب...

دعا کن

دیرتر برسیم

همچنان قدم زنان

زیر نگاه هزاران ستاره

دعا میکنم

بی هیچ تشویش

بی غم و غصه

سرمست با هم بودن

جشنی بگیریم

بی مثل و مانند

فقط ما دو تا!

دعا کن که باران بیاید

ببارد در این جشن

میهمان عزیز جشنمان باشد

 

گریه ای از جنس شوق

آمیخته در قطره های باران

دست در دست هم

چشم در چشم هم

زیر سایه آبی آسمان

دستمالی بیاور

روی دستهای پر مهرت بیفکن

و من ستاره چین شبت باشم

مشتری، ناهید و زهره!

من بال میگشایم

تو هم!

و پروازی تا اوج خوشبختی و شادکامی

بیا معلق شویم

میان زمین و هوا...

دعا میکنم من،دعا کن تو هم!

 

زهره



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته‌ها , ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته‌های کبرا روشنائی , زهره , کبرا روشنائی ,
:: بازدید از این مطلب : 62
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

تقدیم به تنها انگیزه نوشتنم!



یک شب مهمان دریا بودم

مهمانی عجیبی بود

با همه مهمانی ها فرق داشت

 

صداهایش،

حال و هوایش،

صدای امواجی سهمگین

که بر صخره ها تازیانه می‌زدند

 

صدای مرغان دریایی

 که تا دل دریا تو را با خود میبردند

 

نیمه شب،

 از خانه، که نه! از  کلبه خارج شدم

             آهسته پا به ساحل گذاشتم

 

 رفتم زیر نور خاموش و مهربان دریا

نمی‌دانم مهربان یا خشمگین!

به آرامی گام برمی داشتم.

با خودم خلوت کردم،

تنها شدم.

 

با هیچ کس حرف نمی زدم

 خودم بودم و هیچ کس!

من و هیچ کس

خلوت کردیم

 

کنار ساحل، غریب بودیم ،

در یک لحظه، فهمیدم هیچ کس هم رفته.

 خودم بودم و خودم.

 

چشم در چشم دریا دوختم

 شروع کردم با او سخن گفتن.

با صدای بلند

آنقدر بلند که به گوش تنهایی‌ام برسد

امواج صدایم با صدای امواج در هم آمیخت

 

بلند می‌گفتم.آی دریا!

کاش برای همیشه همسایه ات بودم .

آی آبی آرام!

کاش

همسایه ام بودی

کاش

صخره کنار دستت بودم

کاش

قایق ساحلت بودم ،

کاش

با تو بودم

تا فرصت اندیشه های تلخی را که داشتم

فقط در گوش تو میگفتم

 

زیر نگاه عاقل اندر  سفیه مهتاب مهربان

روی شن های نرم و خیس تو قدم میزدم

 

وبا خود زمزمه می کردم

اول درد دل میکردم

با صدای بلند گریه میکردم

خیالم راحت بود که هیچ کس

صدایم را جز خودت نمیشنود

 

بعد....

با صدای بلند میخندیدم.

 آنقدر بلند که گوش امواج کر شود

تا آنها هم حرفهایم را نشنوند

 

بعد ...

 تنها غرق تفکر میشدم

قایق افکارم را پارو میزدم

 

تند تند. باعجله

آرام آرام به یاد محبوبم نزدیک می‌شدم

یادش را کنار دستم می‌نشاندم

 و پارویی به دستش می‌دادم

او را مجبور میکردم به من بیندیشد

من به او ، او به من

 

آخ!

.من کم می آوردم

او بزرگ و بزرگوار بود.

 

او که مهربان بود، زیبا بود، او که عمیق بود و  صاف ،  ساده

متواضع و نیکوکار

 

 او تسکین روح نا آرام من بود

آرامش من بود!

 من

 به ناز و نوازشش نیاز داشتم.

من

 به یادش ، لبخندش، صدایش،

من

 به خودش نیاز داشتم

من

به تنهایی نیاز داشتم

تا فقط به او فکر کنم ، از او بگویم، از او بنویسم.

با او حرف بزنم، با او که  معنی عشق است.

با او که معشوق است

 

او حاضر غایب است.

 مونس دل پر آشوب من است.

 حضورش سبز . معنی اش  احساس،

 

باید از او بخواهم

به آغوش امن ساحل بیاید خودش با یادش دو تایی

با من سفر کند

تا عمق آب

سوار شود بر تلاطم امواج

لحظه ای تنهایم نگذارد

با هم برویم تا آب‌های آزاد

با آب‌های آزاد، آزاد و رها شویم

آن‌قدر برویم که از همه ساحل ها دور شویم

 

فقط من و او و سکوت وسط اقیانوس ها

بدون ترس

آزاد و رهاااااا   تااااااااااااااا

 

نه!!! جایی که تاااا   نداشته باشد

صاف باشد

نهایت زاویه نگاه خدا

 انتهای آرامش....  گرمترین نقطه آغوش خدا

همانجا....

 

زهره

 

@zohrepoemsandwritings

 



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته‌ها , ,
:: برچسب‌ها: مهمان دریا , زهره , کبرا روشنائی , دلنوشته‌های کبرا روشنائی ,
:: بازدید از این مطلب : 44
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

من
    هر صبح
          مقابل آیینه می ایستم
   به تو
        سلام میدهم
        با لبخند، صبح بخیر میگویم


    تو صدای مرا نمی شنوی
    ولی
 من گرمی نگاهت را حس میکنم
 من صدای جواب سلام تو را
                          میشنوم
 سراغ تو را از نسیم میگیرم

هرصبح
    برای سلامتی ات
آیه الکرسی بدر قه راهت میکنم

کاش
 مقیاسی برای دوست داشتن بود
 تا بگویم
       چقدر دوستت دارم.

سلام!
      صبحت بخیر!

#زهره

:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: برچسب‌ها: زهره , کبرا روشنائی , ,
:: بازدید از این مطلب : 45

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 16 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

تو را دوست دارم
دنبال دلیل برای دوسداشتنت نیستم
دوستداشتن تو مثل خون
در تمام رگهایم جریان دارد
به تمام سلولهای بدنم سرایت کرده
ذره ذره ام زنده به دوستداشتن توست
تو حکم اکسیژن برای سلولهایم هستی
بدون تو وجودم کبود می شود
سیاه میشود
کم کم میمیرد
دوستداشتن تو
 
دلیلی بالاتر از این نمیخواهد!
اصلا برایم مهم نیست
 
تو چه حسی به من داری
من بی توقع دوستت دارم
چیزی هم از تو نمیخواهم
همین که صبح چشمهایم را
به عشقت باز میکنم
همین که با عشقت
 
به زندگی لبخند میزنم
شبها قبل از خواب به تو فکر میکنم
همین که
اکسیر جوانی ام عشق توست
همین که سبک قدم می زنم
همین که سبک غذا میخورم
همین که سبک میخوابم
راحت آواز میخوانم
راحت میبخشم
راحت زندگی میکنم
همین برایم کافیست
دوس داشتن تو
دلیل زیادی نمیخواهد
گاهی هم به این ضرب المثل
لبخند میزنم
"
دل به دل راه دارد"

#
زهره

 



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته‌ها , ,
:: برچسب‌ها: تو را دوست دارم , زهره , کبرا روشنائی , ,
:: بازدید از این مطلب : 53
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 12 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

به مناسبت پرتاب موشکهای سپاه غیور به مواضع داعش در سوریه

تا که موشک بر سرش آوار شد


دشمن از خواب گران بیدارشد

کاش احمق ها بفهمند این را


هر که با ایران در افتاد خوارشد



زهره



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: برچسب‌ها: تا که موشک بر سرش آوار شد , موشک , زهره , کبرا روشنائی , ,
:: بازدید از این مطلب : 55
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

شب است و هجمه یادت.......

آه از فکر تو ، گریز ممکن نیست



زهره



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: برچسب‌ها: آه از فکر تو , زهره , کبرا روشنائی ,
:: بازدید از این مطلب : 38
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

چو من هلاک شوم از طبيب شهر بپرس 

كه مرگ كشت مرا،يا تو بی‌وفا گشتی؟


محتشم کاشانی



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: برچسب‌ها: کبرا روشنائی , زهره , چو من هلاک شوم ,
:: بازدید از این مطلب : 50
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

من
    امشب
        تا سحر
             با یاد تو
از خواب بیزارم.

       و
     بر لوح سیاه پرده شب
              دانه های عشق می کارم.
     که
    جنس اش.
            از
ستاره،
      ماه  
          و سیاره است.
  و تار و پودی
              از
               احساس.

مرا
    تنها  
         تو
            نگذاری.

هوایت
     در سرم
        از عشق سرشار است.

من
  امشب  
       تا سحر
        بیدار بیدارم.


زهره        ۹۶.۹.۱



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: برچسب‌ها: با یاد تو , زهره , کبرا روشنائی , ,
:: بازدید از این مطلب : 46
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 7 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

عاشق که باشی دنیا و زندگی رنگ و بوی متفاوتی داره
 
خنده هات میشه قهقهه
راه رفتنت میشه دویدن

پله ها را دوتا یکی میکنی
چای را داغ داغ بی قند..

گشنگی و تشنگی را حس نمیکنی
زود سیر میشی و آب را با پارچ سر میکشی

شبها تا دیر وقت بیداری و
 اولین جنبنده گوش سحرگاه میشی

توی کوچه وقتی توپ بچه ها جلوی پات ظاهر میشه
خوشحال شوت میکنی وسط بازی

 زیر بارون چتر بر نمیداری
هر جا قابل نوشتن باشه اسمشو می نویسی

لای کلماتت می دوه و با هر نفست میبلعی
بلند بلند آواز میخونی و ....
...........،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

یک روز میاد که

برای بالا رفتن از پله ها از نرده میگیری
میخوای بلند بشی از زانوت کمک میگیری

اسمشو نمی نویسی
 تا چشمت به اسمش می افته
آه جانسوزی می کشی و
 گوشه چشمت پر از اشک می شه

قهقهه هات میشه لبخند تلخ

از کنار بازی بچه ها بی حوصله  رد میشی
منتظر غروب هستی تا شام خورده نخورده بری سراغ خواب
صبح ها هم به زور از رختخواب کنده میشی

قبل از گرفتن بارون سردت میشه و دنبال چتر میگردی
ترانه ها طعمشون تلخ میشه و

و گاهی دنبال جای خلوتی تا های های......

#زهره       ۹۶.۱۲.۸



:: موضوعات مرتبط: دلنوشته‌ها , ,
:: برچسب‌ها: زهره , دلنوشته , ,
:: بازدید از این مطلب : 56
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 7 مهر 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کبرا روشنائی

عطر حرم

 

پر از خون شهیدان است گویا هر قدم این‌جا

به هر سو رو نمایی می‌وزد عطر حرم این‌جا

حمایت از حرم یعنی ز سر تا پا فنا گشتن

ندارد مرگ در راه خدا رنگ عدم این‌جا

همه در زیر یک پرچم نگهبان حرم هستند

برادر می‌شود افغانی و ترک و عجم این‌جا

جوانی را تصور کن که مثل شیر در میدان

سپاه کفر را یک‌باره می‌ریزد به‌هم این‌جا

به شوق کلّنا عبّاسک یا زینب کبری

نیفتاده دمی از دست سقّایی علم این‌جا

دوباره داستان کربلا را می‌کند آغاز

شهید بی‌سری که رفته تا قلب حرم این‌جا

نه از داعش نه از آل سعود و آل شیطان‌ها

هراسی نیست وقتی هست بانوی کرم این‌جا

سواری می‌رسد از راه و دنیا را می‌آشوبد

سواری که زند بر کافران تیغ دو دم این‌جا

 

کبرا روشنایی (زهره)

 

از کتاب شاهدان عشق



:: برچسب‌ها: زهره , دلنوشته , کبرا , روشنائی , شاهدان , عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 58
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 7 مهر 1397 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد